خرده‌فرهنگ اراذل و اوباش |رویکرد فرهنگی و اجتماعی به اِعمال خشونت

مردی مسلح از گروه اراذل و اوباش

خرده‌فرهنگ خشونت «ولفانگ» و «فراکوتی»

خرده‌فرهنگ خشونت، به دیدگاهی نظری اشاره دارد که طبق آن، خشونت نتیجه نظامی از هنجارها و باورهای پذیرفته‌شده است که این پدیده را در روابط میان فردی نادیده می‌گیرد. بر اساس این دیدگاه، دسته‌ای از گروه‌های اجتماعی که از نظر آماری با نرخ بالای خشونت همبستگی دارند، به این هنجارها و باورها معتقدند. به لحاظ سنتی، این گروه‌ها شامل اقلیت‌ها (به‌ویژه امریکایی‌های آفریقایی‌تبار)، فقرا و ساکنان جنوب بوده‌اند. «ماروین ولفگانگ» و «فرانکو فراکوتی»، نخستین‌بار این دیدگاه را در کتاب سال 1967 خود، با عنوان خرده‌فرهنگ خشونت بیان کردند. آن‌ها پیوستگی آماری بین فقر، تعداد امریکایی‌های آفریقایی‌تبار و خشونت را به نظام هنجاری خرده‌فرهنگی‌ای مرتبط ساختند که در خصلت‌های روان‌شناختی انعکاس می‌یابد و موجب افزایش احتمال استفاده فرد از خشونت می‌شود. به ‌نظر می‌رسد این نظام هنجاریِ حامی خشونت که از طریق یادگیری فرهنگی منتقل می‌شود، بیشترین برجستگی را در میان مردان جوان دارد. اگرچه پژوهشگرانِ دیگر بعدها اصل خرده‌فرهنگ خشونت را برای شکل‌های مهلک و غیرمهلک خشونت به‌کار گرفتند، اما این پژوهش اصلی، به‌طور خاص، به آدم‌کشی پرداخت.

«ریموند گاستیل» و «شلدون هاکنی» در تحلیلی بسیار نافذ، نوعی پیوستگی بین خشونت و ایالت‌های جنوبی مشاهده کردند؛ آن‌ها علاوه بر ادعای وجود پذیرش هنجارین خشونت در آنجا، چندین ویژگی تاریخی را مشخص کردند که این جهت‌گیری فرهنگی به‌سوی خشونت را شکل می‌داد؛ به گفتۀ آن‌ها، جنوب، حتی پیش از جنگ داخلی نیز گرایش بیشتری به خشونت نشان داده است. شواهد مربوط به این نتیجه‌گیری شامل تداوم دوئل برای حل اختلاف‌های میان‌فردی، تعداد بیشتر افراد مالک تفنگ و مفهوم دفاع از شرافت به‌وسیلۀ خشونت است. بحث‌های دیگر عبارت است از برده‌داری و زجرکشی (هم پیش و هم پس از جنگ داخلی) به‌‌عنوان شاخص‌های پذیرش خشونت.

  تأیید تجربی خرده‌فرهنگ خشونت، مختلط بوده است. طبق بیشتر پژوهش‌ها، جنوب خشن‌تر از مناطق دیگر نیست. در واقع، در دهه‌های اخیر، غرب به خشن‌ترین منطقه تبدیل شده است و فقر عاملی همراه با خشونت است، اگرچه این پیوستگی اغلب دلایل خاصی ندارد. یافته‌های مشابهی برای اثر نژاد به دست آمده است، اگرچه در اینجا اثر آشکار گیج‌کنندة فقر بر رابطة نژاد و خشونت وجود دارد.

انتقاد از اصل خرده‌فرهنگ خشونت، بر چند زمینه استوار است؛ نخست، از دیدگاه تحلیلی کلان، تأیید تجربی قوی اندکی برای این نظریه وجود دارد که اغلب به‌دلیل عدم سنجش دقیق خرده‌فرهنگ‌های خشونت با استفاده از گروه‌های جمعیت‌شناختی، شاخصی برای یک مجموعه‌ ارزش‌ خرده‌فرهنگی به حساب می‌آید. دشوار است که بگوییم در واقع چه چیزی موجب پیوستگی‌های مشاهده‌شده بین فقر، گروه‌های اقلیت و/یا جنوب و خشونت شده است. تبیین‌های دیگری چون «بی‌سازمانی اجتماعی» و «سرخوردگی‌های ناشی از محرومیت و تبعیض» نیز پیوستگی‌های احتمالی هستند. بااین‌حال، شاخصی وجود دارد مبنی بر اینکه مشروعیت نهادیِ خشونت، جدا از نژاد، پایگاه اجتماعی و اقتصادی یا موقعیت جغرافیایی، بر خشونت اثر می‌گذارد. بررسی مستقیم تجلی‌های مشروع‌شدن خشونت، تأییدی بسیار قوی‌تر برای رابطة بین ارزش‌های فرهنگی نهادینه‌شدة پذیرای خشونت و میزان خشونت است. بااین‌حال، این سنجه‌ها نظامی از باورها را نشان می‌دهند که محدود به نژاد، پایگاه اجتماعی و اقتصادی یا موقعیت جغرافیایی نیست.

 دوم، این تز به این فرض مربوط است که پیوستگی‌های مشاهده‌شده بین خشونت و گروه‌های اقلیت، فقرا و جنوب، بنیانی فرهنگی دارد. به دیگر سخن، این گروه‌های جمعیت‌شناختی، گروه‌هایی با یک مجموع باورها و هنجارهای مشخص مشترک را تشکیل می‌دهند که خشونت نیز جزء آن‌ها است. این امر به این پیش‌فرض انجامید که (الف) افراد در این گروه‌ها خشن‌ترند و (ب) عضویت گروهی به معنای پذیرش آن باورهای خشن است. بااین‌حال، این بدان معنی است که در میان کسانی که به گروه خرده‌فرهنگی تعلق دارند، به احتمال زیاد، همگنی بیشتری وجود دارد. به‌علاوه، وقتی نژاد و باورهای خشن مستقیماً از طریق داده‌های پیمایشی بررسی شده باشند، پژوهش‌ها نشان می‌دهد که سفیدپوستان، نه امریکایی‌های آفریقایی‌تبار، به احتمال بیشتر به باورها در استفاده از خشونت در وضعیت‌های دفاعی پایبندند، بدون آنکه تفاوتی در پذیرش خشونت به‌عنوان راهبردی ابزاری برای حل مشکلات مشاهده شود. برای مثال، پژوهش‌هایی که خلافکارانی چون «آشوب‌گران» و «متجاوزان» را بررسی کرده‌اند، نشان می‌دهند که رابطه‌ای قوی بین پذیرش فردی خشونت و اشتیاق به استفاده از خشونت وجود دارد؛ بنابراین، در واقع، نظام‌های اعتقادی خشن ممکن است برای درک خشونت به ما کمک کنند، اما شواهدی در دسترس نیست که ثابت کند این نظام‌های باور به‌‌عنوان خرده‌فرهنگ‌های خشن،  در گروه‌های شناسایی‌شده بیشتر موجود است.

تبیین خرده فرهنگ خشونت اراذل و اوباش

1. اجتماعی‌شدن اولیه در بسترهای خشونت‌زده

در بسیاری از محله‌هایی که اراذل و اوباش رشد می‌کنند، خانواده، محله و اطرافیان نخستین بسترهای آموزش غیررسمی‌اند. در این بسترها، استفاده از خشونت نه‌تنها نکوهش نمی‌شود، بلکه به‌مثابه ابزاری کارآمد برای حل اختلافات یا دفاع از حیثیت شخصی آموزش داده می‌شود؛ کودکان از سنین پایین می‌آموزند که برای بقا و کسب احترام باید توانایی فیزیکی خود را اثبات کنند.  این نوع جامعه‌پذیری، مفاهیمی چون احترام، قدرت و مردانگی را با خشونت گره می‌زند. برای مثال، پسری که توانایی دعوا کردن ندارد یا حاضر نیست وارد درگیری شود، از سوی دیگران «ترسو» یا «بی‌غیرت» شناخته می‌شود. در نتیجه، تمایل به خشونت تبدیل به معیاری برای ارزش‌گذاری اجتماعی می‌شود.  بنابراین، در این خرده‌فرهنگ، خشونت بخشی از زبان اجتماعی‌شدن است؛ زبان غیررسمی‌ای که فراتر از قوانین رسمی جامعه عمل می‌کند و فرد را به عضوی تمام‌عیار از جماعت محلی بدل می‌سازد.

2. بازتولید نمادین مردانگی از طریق خشونت

در خرده‌فرهنگ اراذل و اوباش، مردانگی با قدرت فیزیکی، توانایی تهدید و آمادگی برای درگیری تعریف می‌شود. پسران از نوجوانی یاد می‌گیرند که برای اثبات خود به‌عنوان یک «مرد واقعی» باید توانایی کنترل دیگران، مقاومت در برابر ترس و نمایش خشونت را داشته باشند.  این درک از مردانگی با روایت‌های افتخارآمیز از درگیری‌های گذشته تقویت می‌شود. افرادی که سابقه بیشتری در درگیری‌های خیابانی دارند یا «زور بیشتری دارند» به‌عنوان الگوهای موفقیت مردانه معرفی می‌شوند. حتی روایت‌های خشونت‌آمیز به‌مثابه داستان‌های اسطوره‌ای در محافل غیررسمی بازگو می‌شود.  این امر به شکل‌گیری ساختارهای ذهنی خاصی در مردان جوان می‌انجامد که در آن، خشونت نه‌تنها پذیرفتنی، بلکه برای هویت‌یابی ضروری است. خرده‌فرهنگ خشونت، مردانگی را از طریق قدرت فیزیکی بازتعریف می‌کند و در غیاب الگوهای مردانگیِ سازنده، خشونت را جایگزین ارزش‌هایی چون مسئولیت‌پذیری یا خویشتن‌داری می‌کند.

3.  دفاع از حیثیت و آبرو از طریق خشونت

در فضای خرده‌فرهنگی اراذل، توهین به آبرو و شأن شخصی بسیار حساس تلقی می‌شود و افراد باور دارند که کوچک‌ترین بی‌احترامی نباید بی‌پاسخ بماند. در این فرهنگ، چشم‌پوشی از توهین یا عقب‌نشینی معادلِ از دست دادن جایگاه اجتماعی است.  ایده «حیثیت» در این خرده‌فرهنگ با مفاهیمی چون ناموس، احترام خیابانی و ترس دیگران گره خورده است. فردی که مورد بی‌احترامی قرار می‌گیرد، تحت فشار روانی، عاطفی و جمعی قرار دارد تا واکنش خشونت‌آمیز نشان دهد، حتی اگر چنین واکنشی خطرناک یا غیرعقلانی باشد.  خشونت در اینجا به ابزاری برای بازگرداندن حیثیت تبدیل می‌شود. فرد با اِعمال خشونت، سیگنال روشنی به دیگران ارسال می‌کند: «با من نمی‌توانی هر طور که بخواهی رفتار کنی». این منطق خرده‌فرهنگ خشونت با قانون رسمی تعارض دارد، اما در بستر خود نوعی عدالت شخصی را بازنمایی می‌کند.

4. گفتمان افتخار، غیرت و مردانگی

در خرده‌فرهنگ اراذل، خشونت اغلب با مفاهیمی چون «غیرت»، «ناموس‌پرستی» و «مردانگی واقعی» گره خورده است. اراذل خود را پاسدار نوعی شرافت می‌دانند که در ذهنشان با هویت مردانه اصیل ایرانی یا محلی پیوند دارد. هرگونه توهین، بی‌احترامی یا نادیده‌گرفتن، تهدیدی علیه این هویت تلقی می‌شود و واکنش خشن را توجیه‌پذیر می‌سازد.

برای مثال، اگر فردی به یکی از اعضای خانواده یا دوستان نزدیک اراذل بی‌احترامی کند یا در فضای مجازی درباره آن‌ها چیزی بنویسد، این مسئله در چارچوب «بی‌غیرتی» تفسیر می‌شود و پاسخ قهری و خشن را می‌طلبد. در این نوع گفتمان، کنترل خشم یا رجوع به قانون، نشانه‌ای از ترس یا بی‌عرضگی به حساب می‌آید.

از این منظر، خشونت شکلی از کنش نمادین برای اثبات قدرت، غرور و تسلط است. این گفتمان فرهنگی به‌قدری درونی شده است که افراد برای حفظ تصویر اجتماعی خود در میان همسالان، ناگزیر به رفتار خشونت‌آمیز می‌شوند. بنابراین، خشونت تنها ابزار نیست، بلکه بخش مهمی از بازنمایی هویت فرهنگی مردانه است.

5. حمایت عاطفی از خشونت توسط شبکه دوستان

در میان اراذل، شبکه‌های دوستی نقش تقویت‌کننده‌ای در مشروعیت‌بخشی به خشونت ایفا می‌کنند. اغلب دوستان نه‌تنها خشونت را سرزنش نمی‌کنند بلکه آن را تشویق می‌کنند، برایش کف می‌زنند یا در ویدئوها بازنشر می‌کنند. این واکنش‌های اجتماعی، احساس غرور و تعلق به گروه را تقویت می‌کند. بسیاری از اراذل گزارش می‌کنند که «بعد از دعوا بچه‌ها تشویقم کردند» یا «اگه نمی‌زدم، بچه‌ها می‌گفتن بی‌غیرته». در چنین فضایی، فرد نه از روی خشم لحظه‌ای، بلکه از روی ضرورت حفظ منزلت در برابر جمع دست به خشونت می‌زند. ساختار شبکه‌ای حمایتی، فشار اجتماعی مضاعفی برای خشونت ایجاد می‌کند. علاوه‌براین، همین دوستان در مواقع بحران مانند بازداشت، آسیب یا تهدید، نقش حمایت‌گر دارند. این همبستگی عاطفی، نوعی احساس ایمنی و انسجام درون‌گروهی به وجود می‌آورد که رفتارهای خشن را برای اعضا قابل تحمل و حتی افتخارآمیز می‌سازد. گروه، هم الهام‌بخش خشونت است و هم پناهگاهِ پس از آن.

6. الگوبرداری از نسل‌های پیشین اراذل و اوباش

در بسیاری از مناطق شهری، خصوصاً مناطق پایین‌تر اقتصادی، نسل‌های پیشین اراذل (مثلا قلدرهای دهه ۶۰ یا ۷۰) به‌صورت چهره‌هایی افسانه‌ای در حافظه محلی باقی مانده‌اند. این چهره‌ها در داستان‌ها، خاطرات یا حتی کوچه‌های نام‌گذاری‌شده، بازتولید می‌شوند و الگوهای هویتی برای نسل جدید فراهم می‌کنند.

جوانان اراذل معمولا نام این افراد را با احترام می‌برند و می‌کوشند مسیرآن‌ها را طی کنند. مثلا می‌گویند: «فلانی بیست سال پیش لات محل بود، خیلی باغیرت بود، هیچ‌کس به زن و بچه مردم نگاه نمی‌کرد تا اون زنده بود». این بازنمایی نوستالژیک، نوعی تقدس به خشونت و قدرت می‌دهد.

فراتر از روایت‌ها، برخی از این نسل‌های قدیم هنوز در محله حضور دارند و به‌طور غیررسمی نقش مشاور یا داور دعواها را بازی می‌کنند. حضور فیزیکی یا نمادین آن‌ها، ساختار خرده‌فرهنگ را از یک نسل به نسل دیگر انتقال می‌دهد و تداوم خشونت را تضمین می‌کند.

7. مشروع‌سازی خشونت به عنوان واکنش به بی‌عدالتی

یکی از راه‌هایی که خشونت اراذل برای خود مشروعیت ایجاد می‌کند، ادعای مقابله با بی‌عدالتی یا ظلم است. بسیاری از این افراد خود را «مظلوم‌کُش» نمی‌دانند، بلکه می‌گویند: «طرف ناموس مردم رو اذیت کرد، حقش بود»، یا «اومده بود بچه‌ها رو بترسونه، ادبش کردم». این برداشت از عدالت، بسیار فردی و خیابانی است و ریشه در بی‌اعتمادی به نهادهای رسمی دارد. وقتی جوانان اراذل احساس می‌کنند که نظام حقوقی و انتظامی در رسیدگی به ظلم ناتوان است، خود را در جایگاه قاضی و مجری عدالت می‌گذارند و خشونت‌شان شکلی از عدالت‌خواهی خیابانی می‌شود. در واقع، گفتمان عدالت‌بنیاد خشونت، یکی از پیچیده‌ترین توجیهات درون این خرده‌فرهنگ است؛ از یک سو، رفتارهای خشن را اخلاقی جلوه می‌دهد و از سوی دیگر، زمینه گسترش خشونت‌های غیرقابل کنترل را فراهم می‌آورد. چراکه هر فرد می‌تواند براساس درک شخصی خود از «حق و ناحق» به اقدام خشن مبادرت ورزد.

8. باور به لزوم ایجاد رعب برای بقا

در فرهنگ اراذل، «ترسناک‌بودن» مساوی با «در امان‌ماندن» است. بسیاری از آن‌ها معتقدند که اگر کسی از تو نترسد، حتما به تو حمله می‌کند یا تحقیرت خواهد کرد. بنابراین، ایجاد رعب نه‌تنها نشانه قدرت بلکه ابزار دفاع پیش‌دستانه تلقی می‌شود. این ذهنیت در تعاملات روزمره نیز دیده می‌شود؛ فردی که با قلدری راه می‌رود، با صدای بلند حرف می‌زند یا لباس خاصی می‌پوشد، در واقع در تلاش است تا در ذهن مخاطب، تصویری از تهدید و خطر ایجاد کند. این تهدید در بسیاری از مواقع بدون خشونت فیزیکی هم کارساز است، اما وقتی مخاطب واکنش نشان دهد، به خشونت منجر می‌شود. به بیان دیگر، خشونت در این خرده‌فرهنگ، ابزاری برای کنترل محیط و دیگران است. ترس، سرمایه اجتماعی‌ای محسوب می‌شود که فرد با آن از خود محافظت می‌کند. این باور به ضرورت ارعاب، سبب می‌شود اراذل دائما در پی حفظ این وجهه خشن و ترسناک باشند، حتی اگر هزینه‌های سنگینی برایشان داشته باشد.

9. استفاده از مواد مخدر و روان‌گردان‌ها به‌عنوان تسهیل‌گر خشونت

مصرف مواد مخدر، به‌ویژه موادی مانند شیشه، کراک یا گل، نقش مهمی در تشدید رفتارهای پرخاشگرانه ایفا می‌کند. این مواد با کاهش کنترل بازدارنده مغز، تسهیل‌گر پرخاش و رفتارهای تکانشی می‌شوند. بسیاری از اراذل پیش از درگیری، این مواد را آگاهانه مصرف می‌کنند. مواد علاوه‌بر اثر فیزیولوژیکی، در ساختار نمادین خرده‌فرهنگ نیز جای دارند؛ مصرف شیشه یا کراک، نوعی بی‌باکی، خطرپذیری و تسلط به خود را تداعی می‌کند. جوانی که بدون ترس از مرگ یا پلیس وارد درگیری می‌شود، قهرمانانه دیده می‌شود و این ذهنیت، رابطه مواد و خشونت را تقویت می‌کند. در واقع، مواد نه‌تنها ابزار افزایش پرخاش‌گری است، بلکه بخش مهمی از سبک زندگی خرده‌فرهنگی اراذل محسوب می‌شود. این ترکیب خطرناک، چرخه‌ای از خشونت، ناهشیاری و بازتولیدِ آسیب ایجاد می‌کند که مهار آن را دشوارتر می‌سازد.

مهدی حسین‌زاده فِرِمی، عضو هیأت علمی پژوهشگاه مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم