رسمی که 25 سال از عمرم را به «دود» داد

برادرم را از دست داده بودم در روستای ما رسم بود که در این گونه مراسمها مواد مصرف میکردند به من هم تعارف کردند و گفتند اگر مصرف کنی مشکلات را فراموش میکنی و آرام میشوی شرایط و وضعیت روحی خوبی نداشتم چند کام گرفتم و همین کامها نخستین گامهای من در مصرف مواد مخدر و استارتی برای 25 سال بدبختی و آوارگی بود.
چشمم را که باز کردم دیدم همه زندگیام را باختهام دیگر چیزی برایم نمانده بودم فقط مانده بودم تا روبان خط پایان زندگی را پاره کنم، احساس میکردم دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم ولی باور نمیکردم که معتادم، اعتقاد داشتم تفننی مصرف میکنم یکی بهم گفت، تو معتادی اگر قبول نداری فقط چند روز مصرف نکن، ببین میتونی تحمل کنی اگر نتونستی مطمئن باش که دیگر راه برگشتی هم نداری، امتحان کردم حتی نصف روز هم نتوانستم.
متولد 1346 هستم دو فرزند دارم یک دختر و یک پسر زندگی بسیار خوب داشتم خانه آنچنانی و اتوبوس شهری و کار بسیار خوب، اما همه چیز را باختم و از دست دادم و به صفر رسیدم، 25 سال مواد مصرف میکردم، سنتی، صنعتی و … برایم فرقی نداشت، فقط مصرف میکردم.
* نان حلال را پای سفره خانواده خود میبریم
کسب و کاری راه انداخته و همه کسانی که برای او کار میکنند از کسانی است که بهبود یافته هستند و روزی به ورطه نابودی رسیدهاند و از این مسیر بازگشتهاند.
میگوید با هم تلاش میکنیم و یک نان حلال را پای سفره خانواده خود میبریم هر چند مشکلات زیادی هم در این مسیر داریم که برخی مواقع موانع زیادی را برای ما ایجاد میکند، بعد از افطار میآییم و تا پاسی از شب و تا زمانی که مردم در پارک حضور دارند کار میکنیم.
آقای سپهری، بانی خیری شده برای کسانی که از نزدیکی خط پایان بازگشتهاند و تلاش میکنند تا سالم زندگی کنند، از او میخواهم که یک نفر از بهبود یافتگان را به من معرفی کند تا با او مصاحبهای داشته باشم، شماره میگیرد و میگوید اطلاع میدهم، بستنیها را از دستش میگیرم و به سوی خانواده حرکت میکنم. هنوز نصف بستنیام را نخوردهام که تلفنم زنگ میزند، آقای سپهری است، تشریف میآورید دکه.
ساعت حدود 23 شب پنجمین روز از ماه مبارک رمضان است، وارد انباری دکه میشوم در همهمه کودکان که با آهنگ سالار عقیلی که برای آبنمای پارک در هم آمیخته در گوشه دکه مردی روی صندلی فلزی نشسته و منتظر است، وارد میشوم به گرمی قبولم میکند و به گفتوگو مینشینیم.
قرار است، آقای عبدی سرگذشت زندگی خود را برایم تشریح کند آرام است و با اعتماد به نفس، در ته چهره رنج دیدهاش هنوز آثار اعتیاد خودنمایی میکند، ولی اندامی ورزیده دارد که نشان میدهد سختی روزگار نتوانسته او را از پای دربیاورد.
برادرم را از دست داده بودم در روستای ما رسم بود که در این گونه مراسمها مواد مصرف میکردند به من هم تعارف کردند و گفتند اگر مصرف کنی مشکلات را فراموش میکنی و آرام میشوی شرایط و وضعیت روحی خوبی نداشتم چند کام گرفتم و همین کامها نخستین گامهای من در مصرف مواد مخدر و استارتی برای 25 سال بدبختی و آوارگی بود.
*نخستین بار در مراسم ختم برادرم مصرف کردم
در خانواده محبتی نمیدیدم، پدرم کارمند بود و مادرم هم خانهدار با دوستان خود بیرون میرفتیم و با آنها سیگار میکشیدم، در خانواده احساس حال خوش نداشتم 17 و 18 ساله بودم که کمکم آغاز کردم به مصرف مواد در ابتدا مصرفم زیاد نبود، ولی بعد از خدمت مصرفم هم زیاد شد.
در زندگی خود احساس میکردم چیزی کم دارم و به دنبال آن بودم، من که طعم مواد را قبلا چشیده بودم گمشدهام را در مواد مخدر دنبال میکردم، وقتی با دوستانم مواد مصرف می کردم احساس خوشی به من دست میداد از دنیا و مشکلاتش رها میشدم و دوست نداشتم این لحظات از بین برود.
کمکم مصرف موادم زیاد شد و شاید روزی بیش از دو گرم مواد مصرف میکردم و نشئگی مصرف نیاز به مواد را در من بیشتر میکرد، همه جور مواد صنعتی و سنتی مصرف میکردم از تریاک تا شیشه و …
با صدایی لرزان که ناشی از سرگذشت سخت است ادامه میدهد، کارم به جایی رسیده بود که نمیتوانستم حتی دو ساعت هم زندگی بدون مواد را تحمل کنم وقتی در مهمانیهای خانوادگی و مراسم مجبور بودم با قرص خودم را سر پا نگه دارم تا طرف مقابلم وضعیت مرا متوجه نشود، ولی واقعا سخت بود در حالی که نمیتوانستم چهرهام را تغییر دهم و کمکم کاملا تابلو شدم و حتی از چند فرسخی هم اعتیادم مشخص بود، همین امر موجب شد تا از خانه و خانواده و اجتماع دور شوم.
*تهیه مواد در جامعه آسان است
در مورد نحوه تهیه مواد مخدر با اظهار تاسف از وضعیت موجود جامعه ادامه میدهد، تهیه مواد برایم سخت نبود هر لحظه اراده میکردم به دست میآوردم و زمان زیادی را برای به دست آوردن مواد تلف نمیکردم و فرقی هم نداشت چه موادی نیاز دارم.
شما امروز به راحتی میتوانید مواد به دست آورید و شاید تهیه مواد از به دست آوردن مواد خوراکی معمولی که در هر مغازهای پیدا میشود، راحتتر است.
*سرقت هم میکردم
تامین مواد مرا به هر کاری وادار میکرد، برای تامین مواد خود حتی دست به دزدی هم میزدم البته بگویم هرگز از جایی و کسی بیرون از خانواده خودم سرقت نکردهام.
مثلا پولی را که شب به بچهام داده بودم، صبح از جیبش برمیداشتم، اولویت قبل از همه چیز و همه کس برایم تهیه مواد بود و در این راه دست به هر کاری میزدم.
*چند بار به خاطر مواد زندانی شدم
در طول 25 سالی که مواد مصرف میکردم چند بار دستگیر و زندانی شدم که مدت هر بار شاید در حدود سه یا چهار ماه بود.
دوران سخت و غیر قابل تحملی بود ولی خواست خودم بود و خودم این مسیر را انتخاب کرده بودم و باید سرم به سنگ میخورد، اما زندان هم سنگی نبود که مرا از این مسیر برگرداند.
*کافر نبودم
جابهجا میشود و آه سردی میکشد و ادامه میدهد، حسینی چی بودم، نماز میخواندم، روزه میگرفتم عبادت میکردم و… اما مواد مخدر همه اینها را هم از من گرفت، مرا به ورطهای برد که نه تنها جامعه بلکه خانواده هم مرا طرد کرد و به جایی رسیدم که احساس میکردم هیچ هیچ هستم و پشیزی ارزش ندارم.
کمکم وضعیت به جایی رسید که از سوی هر کسی که باورش کنید طرد شدم و به ایستگاهی رسیدم که دیگر نشئگی هم به هم حال نمیداد و بدنم هر روز مواد بیشتری را طلب میکرد، کمکم اطرافیان و خانوده هم از من دور میشدند.
دیگر همه متوجه شده بودند که مواد مصرف میکنم، به یک معتاد متجاهر تبدیل شده بودم من تنها و تنها شده بودم کارم به روبان خط پایان رسیده بود، غرور و شخصیتم خرد شده و دیگر چیزی نداشتم.
بغض میکند، سرش را پایین میاندازد و با حالتی که شاید از ادامه مصاحبه خجالت زده باشد، ادامه میدهد، به جایی رسیدم که گفتند در این شرایط همسرت میتواند به صورت غیابی از تو طلاق بگیرد و برای ازدواج دخترت دیگر نیازی به حضور تو نیست و دایی دخترت میتواند به جای تو برای جگر گوشهات تصمیم بگیرد و تازه متوجه شدم در کجا قرار دارم و چه بلایی سر زندگی خود و خانوادهام آوردهام.
قبول نمیکردم بیمار هستم و یک معتاد تا زمانی که قبول نداشته باشد بیمار است نمیتواند برای حل مشکل خود اقدام کند، اگر خود معتاد اراده نکند نعوذبالله اگر خدا هم از آسمان پایین بیاد نمیتواند برای او کاری کند و من به این نقطه رسیده بودم.
با انجمن نجات معتادان آشنا شدم به کمپهای مختلف مراجعه کردم ولی باور نداشتم که من مریض و بیمار هستم و وقتی به این نقطه رسیدم و باور کردم بیمارم در کمپ بستری شدم و برای بهبودی تلاش کردم دو سال است که بهبود یافتهام و امروز زندگی خوبی دارم.
پیراهن راه راهش اتو کرده است و لباسهای تمیزی به تن دارد و نشان میدهد که به زندگی برگشته و از نو آغاز کرده است، با غرور و افتخار خاصی ادامه میدهد، در این مدت لب به مواد نزدهام خانواده تحویلم میگیرد و زندگیام را از نو آغاز کردهام شاید نتوانم به گذشته و آنچه داشتم برسم ولی زندگیام از مسیری که به سوی آن حرکت میکرد، باز ایستاده است، طی این مسیر و بازگشت آسان نیست ولی غیر ممکن هم نیست، اما کسی که پاک میشود نیاز به حمایت و محبت دارد باید جامعه او را قبول کند.
امروز انجمنها و کمپهای ترک اعتیاد کارهای بزرگی را انجام میدهند، اما مهم بعد از بهبودی است و باید تلاش شود تا فرد دوباره به ورطه نابودی برنگردد.
سال 75 خون بدنم را عوض کردند پزشک به من گفت دیگر در خون تو هیچ اثری از مواد نیست ولی مهم فکر توست چرا که اگر به مواد فکر کنی قطعا دوباره دنبال مواد خواهی رفت و این اجتناب ناپذیر نیست.
خواسته من و همه کسانی که بهبود یافته و به زندگی برگشتهاند حمایت، کمک و محبت است، حمایتی که میتواند در مسیری که انتخاب کردهایم ما را یاری کند تا دوباره در منجلابی که گرفتار شده بودیم وارد نشویم.
چیزی به ساعت یک بامداد نمانده که با آقای عبدی خداحافظی میکنم، در ذهن خود زندگی دشوار و مسیری را که او از آن برگشته را مرور میکنم، مسیری که نباید آنرا تجربه کرد، بازگویی سرگذشت بهبود یافتهگان شاید تجربهای باشد که باید از آن درس بگیریم.