یکشنبه , ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
brain, thinking concept

ماهیت اعتیاد

با توجه به صورت بندی رسمی «نایدا» «اعتیاد بیماری مزمن و عود کننده مغزی است.» مطالعه شیوع شناسی منطقه کچمنت در اوایل ۱۹۸۰ با بررسی ۱۹۰۰۰ نفر صورت گرفت. در میان کسانی که به مواد وابستگی داشتند (بالای ۲۴ سال) بیشتر از نیمی از آنها می گفتند که تنها یک مواد را مصرف نمی کنند. بالای ۳۷ سال اعتیاد، تقریبا ۷۵ درصد آنها هیچ علامتی از اعتیاد را گزارش نمی کردند. نظرسنجی ملی همبودی بیماری، که در فاصله ۱۹۹۰ و ۱۹۹۲ صورت گرفت، و مجددا در فاصله ۲۰۰۱ و ۲۰۰۳ نیز صورت گرفت در کنار بررسی شیوع شناسی ملی الکل و شرایط مرتبط  که در ۲۰۰۱ و ۲۰۰۲ با بیش از ۴۳۰۰۰ پرسش شونده صورت گرفت نشان داد ۷۷ و ۸۶ درصد از افرادی که اعلام کرده اند یکبار مواد یا الکل مصرف کرده اند هیچ مشکل سومصرف موادی را در سال پیش از انجام نظرسنجی تجربه نکرده اند.

در مقایسه کسانی که در طول سال قبل معتاد بوده اند بیشتر احتمال درگیر بودن با اختلالات همزمان روانی را داشته اند. بعلاوه، نایدا برآورد می کند که شیوع عود اعتیاد در بیماران بهبود یافته از اعتیاد از ۴۰ تا ۶۰ درصد وجود دارد. به عبارت دیگر آنها نمایندگان جهان معتادان نیستند. آنها موارد سختی هستند که بیماری مزمن و عودکننده ای دارند. با این حال همین بیماران اغلب بیشترین تاثیر را بر متخصصان بالینی و شکل دادن تصویر آنها از اعتیاد بازی می کند چرا که احتمالا پزشکان بالینی بطور خاص با آنها برخورد دارند.

پژوهشگران و پزشکان بالینی در تعمیم بیمارترین مردم به همه جمعیت بیمار اشتباه می کنند. این هشدار در طیف پزشکی قابل تعمیم است. اشتباه اصلی این است که همه معتادان را با تجربه معتادان سرگردان در پشت در کیلنیک ها مقایسه می کنند. گاهی روانکاوان حتی مردم عادی را دارای اختلال شیزوفرنی ارزیابی می کنند چرا که برخوردهای زیادی با بیمارانی دارند که هذیان گویی یا  توهمات شان پایانی نداشته است و به عبارت دیگر درمان نشده اند. مشکل تعمیم و استخراج دلبخواهی از زیرمجموعه های بیماران به کلیت بیماران بقدری متداول است که پاتریشیا و جاکوب کوهن آن را «توهم بالینی» نامگذاری کرده اند.

طرفداران پارادایم بیماری مغزی نیت های خیری دارند. آنها در واقع می خواهند با جایگزین کردن یک ردپای پزشکی برابر از اعتیاد با اختلالات متعارف مغزی مثل آلزایمر یا پارکینسون تصویری از معتادان ارائه دهند که آنها به عنوان قربانیان مسیرهای عصب شیمی مغزشان مورد شناسایی قرار گیرند. آنها امیدوارند که این تصویرترسیم شده موجب همراهی های بیشتر برای حمایت گسترده برای معتادان بشود و سیاست گذاران منابع بیشتری برای درمان آنها اختصاص دهند. در دوران آلن لشنر این مدل بیماری مغزی واقعا موفقیت های بی رقیبی را نیز بدست آورد و کاربست سیاسی نیز پیدا کرد. لشنر قبل از رسیدن به ریاست،به عنوان ریاست موسسه ملی بیماری های روحی خدمت می کرد. در این موسسه او دریافت که «برندسازی» بیماری مغزی تا چه اندازه می تواند برای متقاعد کردن کنگره موثر واقع شود. متولیان سلامت روانی در کنگره با نشان دادن اسکن های مغزی به اعضا کنگره از شیزوفرنی به عنوان بیماری مغزی یادکردند و آنها را برای افزایش منابع مالی متقاعد کردند و واقعا این افزایش اتفاق افتاد.

کارشناسان بسیاری با اعتبار بخشیدن به روایت بیماری مغزی در واقع درصدد تثبیت جایگاه حرفه ای خود بودند. باب شوستر از ۱۹۸۶ تا ۱۹۹۱ که در راس نایدا قرار داشت بعدها تایید کرد که او به اعتیاد به چشم یک بیماری باور ندارد، اما خوشحال است که توانسته بود گونه ای از مفهوم پردازی از آن را به عنوان بیماری به کنگره بفروشد. برای دهه ها، پژوهش های اعتیاد در میدان های پژهشی در موقعیت چندان بالایی قرار نداشت، و از چشم سایر پژوهشگران به عنوان علمی بی قدر و بررسی «شرابخواری» و «حش زدن» تعبیر می شد. در حالی که امروزه حوزه علوم اعصاب توجه های مهمی را بخود جلب کرده است. رابرت ال. بلستر ریاست موسسه مطالعات الکل و مواد در دانشگاه کامنولث ویرجینیا معتقد است:«مردم دریافته اند که بعضی تصمیم گیران تا حدودی زیادی تحت تاثیر بیولوژی عصب مولکوولی هستند.»

جروم جاف یکی از چهره های بزرگ روانکاوی در این رشته و اولین مشاور کاخ سفید در حوزه مواد(پیشگام مبارزه با مواد) اتخاذ مدل بیماری مغزی را پیروزی تاکتیکی و شکست علمی عنوان کرده بود:«  این مدل شیوه موثری برای نهادهای خاصی بود که کنگره را برای افزایش بودجه متقاعد کند و بسیار موفق هم بود». در واقع تصویربرداری عصبی پژوهش های نوروبیولوژیک و پیشرفتهای دارویی بیش از نیمی از بودجه های پژوهشی نایدا را می بلعید. در سایه دستیابی نهادها [به منابع بودجه ای] – که تقریبا معادل کل بودجه پژوهشی سومصرف مواد در آمریکاست- دستور کار ملی متوجه این می شد که کدام پژوهش، چه بودجه ای بگیرد و بنابر آن، ماهیت داده ها و موضوعات پژوهشی و پیشنهادها تحقیقاتی تعیین می شد. جف معتقد است پارادایم بیماری مغزی نشانگر «یک معامله فاوستی» است: شما هزینه ای می پردازید در حالی که عوامل دیگری مرتبط با اعتیاد را نمی بینید.[۱]

طرفداران مفهوم بیماری مغزی عمیقا به تشریح انگ شکل گرفته شده حول اعتیاد متعهد بودند. پزشکی کردن شرایط در واقع وسیله قدرتمندی بود که آنها امیدوار بودند بتوانند تصویرعمومی فلاکت معتادان را از برداشت مرگ و میر گونه به مردمی که درگیر یک بیماری هستند، بازسازی کنند. این رویکرد ریشه در طرفداری و جانبداری از بیماری روحی دارد. تا اوایل ۱۹۸۰ تعدادی زیادی از مردم، والدین خود را بخاطر مشکلات روحی فرزندانشان سرزنش می کردند. طرفداران این رویکرد شروع به انتشار عمومی یافته های علوم اعصاب کردند برای مثال اسکیزوفرنی با ناهنجاری های  ساختار و عملکرد مغز مرتبط است. در این روش، تصویربرداری مغزی می تواند در عین حال به بخشی از بیماران کمک کند و به آنها خدمت کند و نشانگان بیماری مغزی آنها را بصورت بصری توجیه و تفسیر کند.  این ایده البته که توانست به معتادان کمک بکند و در عین حال کار را برای انگ زدایی کردن از معتادان سخت تر هم کرد.

 

پی‌نوشت‌ها

  • https://www.frontiersin.org/articles/10.3389/fpsyt.2013.00141/full#B43

-[۱]  معامله ی فاوستی با توجه به افسانه ای آلمانی که در اثر ادبی از گوته ادیب بزرگ آلمانی آمده است، نمایانگر موقعیت فردی است که برای رسیدن به خواسته های اش از اخلاقیات دست می کشد. فاوست فرد تحصیلکرده ای است که در عوض برخورداری از دانش و لذت بی پایان روح اش را به شیطان می فروشد. اصطلاح امر «فاوستی» ناظر بر دستاوردهایی است که دیگر متکی به هیچ اخلاقی نیست.

همچنین ببینید

هشدار درباره تبلیغات گمراه‌کننده فروشندگان مواد مخدر

منصور براتی معاون پژوهشی موسسه کادراس در گفتگو با ایسنا، ضمن بیان اینکه بسیاری از …